خواهر کوچکتر من قبلا رییس دبیرستان شبانه روزی شهر تربت بود . او یک روز برای من داستانی تعریف کرد که در ذهنم مونده : ..... یک روز که در دفتر مدرسه با بقیه معلمها نشسته بودیم یکی از دانش اموزان به اسم عصمت وارد شد و در حالی که اشک میریخت . گفت : خانم صادقی ، زهرا و اکرم از انبار کنسرو دزدیده اند .............. خواهر میگفت : من حرفهایش را با لبخند گوش کردم و ازش خواستم بره ولی او دوباره اصرار کرد که اینها دزدی کرده اند . خلاصه من از پشت میزم بلند شدم و او را به گوشهای بردم و یواشکی بهش گفتم : عصمت جان ، درست نیست امدهای پیش این همه معلم و داری راجع به برداشتن دو تا کنسرو حرف میزنی . اون کنسروها مال شماست . خب اگه سیر نشدید یکی هم بیشتر بخورید که دزدی حساب نمیشه . چرا اینقدر داری طولش میدی ...... در همین حال عصمت اشکاشو پاک کرد و گفت : آخه خانم اونا به من هیچی ندادن بخورم حتی یک لقمه ...................................... بله این داستان دانش اموز خواهر من همین داستان امروز مملکت ماست . این یکی میاد داد میزنهای کی اختلاس کرده . بعدش دیگه هیچی نمیشه . میدونین اون قسمت از حرفا که ما اونها را نمیشنویم چیه . ...... اختلاس گر واقعی که تو خونه اش نشسته داره حال میکنه . یک بدبخت کارتن خواب را هم سر و صورتش را پوشوندن و به اسم الکی بردن جلو دوربین . خب اون کارتن خواب که زندان براش هتله مخصوصا اگه زمستون باشه . خب پس داستان چطور پیش میره ........ اختلاس گر واقعی تو خونه اش نشسته و داره بافور میزنه به رفیقش میگه اوضاع چطوره . رفیقش میگه : اگه بگیم که همه چیز ارومه و جامعه ما یوتوپیاست که خب هضمش سخته و عدهای هم از این بر و بچ که سهم کمتری گرفتن ممکنه این ور اون خواسته باشن برامون دردسر ایجاد کنن ، این جور نگرانی ممکنه داشته باشیم ........... رفیقش که مواظب دود الکی از دهنش بپره میگه : خب نظرت چیه ............ : والله اگر نظر منو میخوای باید این روزا من بشم منادی حقیقت و از یک اختلاس بزرگ حرف بزنم و بعد هم یک نفر را نقاب میزنیم به اسم میم دال و جیم کاف میاوریم خدمت جنابعالی بعنوان اختلاس گر و ........ چقدر سناریو ما کوچک و رذل نوشته میشود . من خودم بعنوان یک وبلاگ نویس از اختلاس شما اینقدر ناراحت نیستم که از این سناریوهای مسخره تان ناراحت و عصابی ام . لذا پیشنهاد میدهم بابا جان سهم منو از مملکتم بدین تا برام براتون سناریوهای پیچیده تری بنویسم یک طوری بنویسم که خودش بشه یک معما در حد آگاتاکریستی . حد اقل مردم فکر کنن اگه اختلاسی هم شده یک هوشی هم پشت سرش بوده و بگن ایول این اقا اگر دزد هم نمیشده خلاصه با این هوشش ارابه به مریخ میفرستاده و لاپ و پات نمیمونده .. نه اینکه حالا مردم اگه اینها دستشون از مال مردم قطع بشه حتی عرضه اینکه چهار تا بز هم بچرونن ندارن
حــــس خـوب يعـــــنى❣ بودنت کنار من و تـوی زندگیم💜وقتی میبینم یک خانواده جونشونو میذارن کف دستشون و به امید فقط یک زندگی حد اقلی میرن تو دل دریا و غرق میشن . ......... وقتی میبینم یک گردن یک زن فرانشوی را جلو کلیسا قطع میکنن ....... وقتی میبینم جوون تو خیابون سرگردون یک سقف برای ادامه زندگیش میمونه ........ وقتی یکی تو بیمارستان برای دوا و درمون میمونه ....... وقتی یکی ..... .................. واقعا تعداد مثالهایمان انقدر زیاد شده اند که از این به بعد بهتر است انهایی را که مثال نشده اند بشماریم . من در کتاب شکست تابو در سال هشتاد و سه که انزمان هنوز مردم سرمست زندگی بودند یک جملهای دارم که البته دقیقش تو ذهنم نیست ولی مفهومش اینه : سیاه ممکن است سفید بزاید . کوتاه ممکن است بلند بزاید ولی بدبخت فقط بدبخت میزاید . ........ من کتاب شکست تابو را برای چند نفر از دوستانم امضا کردم برای بعضیها مینوشتم : دوستان کودکی بچهها کوچه اند و دوستان بزرگی یاران اندیشهان....... برای عدهای دیگر مینوشتم : نیمیاز دنیا به کره مریخ رفته و ما هنوز در بین راه بند خار (( نام کوهی در نزدیکی روستا )) مانده ایم ............... امروز قصه همه یکی شده . هر کس قصه اش را ممکن است از یک نقطه شروع کند ولی دست اخر قصه همه یکی است و همه به یک قصه میرسند وانهم قصه بدبختی است . دیگر زندگی ارزش خودش را از دست داده . ارزش زندگی به این است که بتوان برای بعضی چیزها جنگید . ............ من امروز به تمام کسانی که این بدبختی را احساس میکنن . من به تمام کسانی که قصه شان با قصه من یکی شده است . من به در گوش انهایی که سرشان بریده شده نجوا کنان میگویم : .......... دوشینه پی گلاب میگشتم در طرب چمن ...... پژمرده گلی دیدم افسرده چو من ....... گفتم که چه کردی که چنین غمگینی ..... گفتا که در این جهان دمیخندیدم ..... پس وای به من ................ بله امروز هر چند سر خوردن اشکم را روی گونههایم احساس کردم وقتی این خبر را شنیدم که دوباره سر کسی را بریدهان. لحظهای قالب تهی کردم و خودم را در کنارانروح پریشان دیدم . حالش خوب نبود بیشتر از کارهای نیمه تمام و قرارهای خانواده اش میگفت . درد مشترکی را در من دید لذا متاملانه پرسید : ولی به نظر میرسد کسی هنوز سر تو را نبریده است ........ افسوسم را قورت دادم بغضی ناتمام بود و دوباره این شعر را برایش خواندم ...... او که داشت از من دور میشد با لهجه فرانسوی زیر لب تکرار میکرد بر سر تو که یک لحظه گرفتار شدی این امد ..... پس وای به من ... دو سه مرتبه تکرار کرد (( پس وای به من )) بعد در اخرین لحظه که داشت محو میشد داد زد : مگه بر تو چه گذشته ، یعنی تو را .... دیگر نمیفهمیدم چی میگفت : ولی صدایی که از اعماق میامد بیشتر دستی بود که میخواست کمکی کرده باشد مثل تکیه دو ستون مورب به هم که نمیدانی کدامیک دیگری را سر پا نگه داشته
منابع کنکور سراسری انسانی 1400من اگه در انتخابات امریکا حق رای داشتم به ترامپ رای میدادم . یکی از دلایل رای من به ترامپ اینه که در کشوری که روزنامهها ازاد هستند تا حالا هیچ کس از اختلاس و دزدی در مورد اقای ترامپ حرفی نزده حتی یک دلار . چه چیزی از این بالاتر که یک فرد اول مملکت و دور و بریاش دزد نباشند و کسی هم با دل گرمیاونا دزدی نکنه . دلیل دوم اینکه ترامپ میره بین مردم و اگر هم کسی میخواد پیش او در کاخ سفید این ترامپ نیست که مشخص میکنه کی باید بیاد و چی باید بپرسه هر کس که بخواد میتونه بیاد و هر چی دلش خواست میتونه بپرسه . سوم اینکه اقتصاد یک کشور و امنیت مالی خانوادهها از همه چیز مهم تره که ترامپ این کار را برای مردم کرده چهارم غرور ملی برای افتخار یک فرد به نام مملکتش مهمه که امروز هیچ امریکایی فکر نکنم خجالت بکشه از اینکه بگه من یک امریکایی هستم . پنجم اینکه بستن جریان جرج فلوید و تبعیض نژادی و گذاشتن حساب کرونا به حساب ترامپ کاملا بی انصافیه چون اگر کسی به پلیس دستور نژاد پرستی میداد دوربین روی کلاهشون نصب نمیکرد و اگر کرونا یک اتفاق بد علمیبوده دنیا باید تاوانشو بده اینهمه اتفاقات خوب علمیداشته ایم حالا هم یک بدشو داریم . البته من دوست دارم مسئله تغییرات اقلیمیو گرمایش زمین بیشتر مد نظر کشوری مثل امریکا باشه . ولی در کل یک مرد شفاف که سعی هم نمیکنه چیزی زیادی را از مردم پنهان کنه . خانواده دوست که از بر و روی همسر و بچههایش مخصوصا ایوانکا معلومه اصلا دمغ و اهل قمپز نیست . دنیا ترامپ را خوب پخته او به درجهای رسیده که فرق بین حرف دروغ و راست را میفهمه و قادره تشخیص بده که بین راههای زیاد باید کدوم راه را انتخاب کنه و خیلی سریع هم موضع درست را انتخاب میکنه . امریکاییها اگر شک دارید که وضعتان خوب است یا بد هر کسی از شما که شغلی دارد با همتای خودش در ایران تماس بگیرد و بعد مقایسه کند مثلا یک تالار دار با من تماس بگیرد . یک راننده با رانندههای ما تماس بگیرد یک معلم و .... بابا جان حالتون خوبه کیفتون کوکه بخدا ما تجربه شو داریم مواظب باشید خوشی نزنه زیر دلتون که امان از انکه اسب در خانه خر گردد . شما امریکاییها یک ضرب المثل دارید که میگوید : موفقیت خیلی بد شکست میخورد ....... پس مواظب باشید بد شکست نخورید . من که اگر جرات داشته باشم دوست دارم با صدای بلند بگم امرییکا عا......... حیف که جرات ندارم . برید به ترامپ رای بدید و خدا را شکر کنید چنین ادمایی دارید
از اعماق دردیک بنایی را میشناختم که از هر طرفی دیوار را میچید دیوار را به همان سمت کج میکرد . این بنا شکمش را به دیوار میچسباند و هر رجی که بالا میرفت دیوار بیشتر شبیه شکم ورقلمبیده خودش میشد و کار این دیوار در زمانی که تمام میشد به سمت داخل فرو میریخت این دیوار هر چه بلند تر بود شکمش بیشتر در افساید قرار داشت و شعاع بیشتری را در زمان فرو ریختن شامل میشد . بدی این استا بنا این بود که برای خودش در زمانی که دیوارهای خانهها گلی بود و عرضی یک متری داشت و بلندی دو و نیم متری که سقفش گنبدی بود برای خودش اسم و رسمیبراه انداخته بود و حالا که دیوار خانهها اجری شده بود و باریک و بلند بود یکی نبود که این مسئله ساده بتونه به جناب استا تفهیم کنه . البته مردم متعب هم دیوار کج را نمیدیدن همون چشمشان به دهن استا بود که چی میگه . استا هم چنان با سر و صورتی خاک مالی شده سیگاری میگیراند و عرق پیشانی اش را با استینش پاک میکرد که جای هیچ حرفی جز خدا قوت و استا خسته نباشی باقی نمیگذاشت . البته برای اهل نظر هم این حس خستگی قابل انتقال بود ولی این احساس انتقالی چیزی از کجی دیوار کم نمیکرد ........ بله متاسفانه مملکت ما سرزمین دیوارهای کج است و استاهای که شاغول را باور ندارند انها میگویند باید چشم ادم زبر دست شاغول باشه . این مسئله در مورد شاعرانشان هم هست که شاعر باید فی البداهه شعر بگه در مورد ضربالمثلهایشان هم هست که وقتی یک حرف چرتی را میخواهند راست کنند براش یک ضربالمثل میاورند ...... ولی با تمام این احوال با هزاران مثل و با کلی قریحه جوشان شعر دیوار کجی که رجهایش را شکم استا شاغول شده در اخر کار چارهای نداره جز ریختن . یکی نیست به این همه عقل کل بگه بابا جان به جای اینکه اینهمه ادم را بذاری سر کار و ایهمه تئوری توطئه بوجود بیاری یک شاغولی بذار و قال قضیه را بکن . این همه وراجی هم نکن مظلوم انگاری هم نکن فلاکت و بدبختی هم ...
از سیاست چیزی می دانیم؟من فکر میکنم وقتی ماهیت ما مورد حمله قرار میگیرد ما باید مقامله ماهیتی کنیم . نباید وقتی یکی با اسحله به ما حمله میکند ما با سنگ به مقابله اش برویم . یا باید از همان اول تسلیم بشیم یا باید با اسحله به مقابله برویم . یکی از چیزهایی که ما در زندگی باید یاد بگیریم هنر مقابله است . گاهی مقابله جنگ نیست دعوا نیست صبر نیست دعا نیست نفرت نیست . گاهی مقابله شادی است . گاهی مقابله ورزش است رقص است اواز است س... است . من به این نوع مقابله میگویم مقابله ماهیتی اجازه بدهید برایتان مثالی بزنم . شما یک زن و شوهر را در نظر بگیرید که مرد زنش را تحقیر میکند حق و حقوق او را نادیده میگیرد او را کتک میزند خانواده اش را فحش میدهد و خلاصه خون زن را در شیشه کرده . حالا چه راه مقابلهای برای زن هست دعوا راه انداختن . ناسزا گفتن . قیه کشیدن و جیغ و داد کردن . خب حرف من همینجاست . من معتقدم زن باید در وهله اول مثل اون داستان معروف طوطی که گفت سلام مرا به طوطیان هندوستان برسان و او خودش را به مردن زد در مرحله اول زن باید خودش را به مریضی بزند و هر طور شده طلاقش را بگیرد و بعد ورزش کند . برقصد . کوه برود . و خلاصه خودش را از لحاظ روحی و فکری از طلسم شوهرش نجات دهد و اصلا به او فکر نکند . این زن باید بداند وقتی جواب تمام ناملایمات را داده که خودش را از فکر و ذکر او دور کند و برود سراغ خودش سراغ خواستههایش سراغ زندگیای که دوست دارد بگذار تا انها که ما را اسیر کرده اند خود اسیر بی تفاوتی و بی اعتنایی ما گردند و ما آه کشان و قیه کشان تاریخ نباشیم
زوج و فرد کار و خودروییاگه دوباره به کلاس اول دبستان برگردم . بیشتر تمرین سوت زدن میکنم . اگر به کلاس دوم دبستان برگردم بیشتر تمرین شعر خوانی میکردم اگر به کلاس سوم دبستان برگردم بیشتر تمرین رقص و اواز میکردم تا اینکه جذول ضرب را حفظ کنم . اگر به کلاس چهارم برگردم هر شب به مادر و بابام میگفتم خیلی دوستتون دارم . اگر به کلاس پنجم برگردم هنر رانندگی و هنرهای خانگی را بیشتر تمرین میکردم . اگر به کلاس اول راهنمایی برگردم بیشتر با دوستانم بازی میکردم اگر به دوم ... بیشتر تاریخ و جغرافیا میخواندم اگر به سوم ...بیشتر انگلیسی میخواندم اگر به اول دبیرستان ... بیشتر رمان میخواندم اگر به دوم ... بیشتر روانشناسی میخواندم اگر به سوم دبیرستان .... بیشتر فلسفه میخواندم .... اگر به چهارم بیشتر فلسفه میخواندم اگر به اول دانشگاه بیشتر فلسفه میخواندم ... اگر به دوم ..... و اگر به سوم و ... اگر به چهارم و .... بیشتر فلسفه میخواندم .................... من بدون تعارف معتقدم انسانی که فلسفه نخواند انسان نیست . من معتقدم درک انسانیت بدون درک فلسفه ممکن نیست . من معتقدم درک زیبایی درک لذت درک سیاست درک مهربانی درک در یک کلام زندگی بدون درک فلسفه ممکن نیست . من فلسفه را ورزش فکر میدانم اگر فکر ورزش نکند خشک و متعفن میشود . ما هر روز باید خودمان را به چالش فکری بیندازیم . فقط فکر محض است که میتواند روشنفکری به همراه بیاورد و فقط تلاش فردی لازم است . روشنفکری از نوع تزریق آمپول فایدهای ندارد موجب درک معنای زندگی نمیشود . فقط باید هر روز ورزش فکری کرد هر روز باید سوالاتی مطرح کرد و باید هر روز بهانسوالها جوابی داد . باید زندگی را تمرین کرد . مهم نیست ما سبزی فروش هستیم یا ارابه خدایان مینویسیم و یا ارابه به مریخ میفرستیم ما در هر صورت باید یک انسان باقی بمانیم و این با شعار نیست . من نمیتوانم بدون چالش خودم را قهرمان زندگی بدانم . من میتوانم مدال دکترای افتخاری بگیرم یا به کسی بدهم ولی هیچ کس قادر نیست مدال عقل به کسی بدهد . فقط خود فرد هست که با چالش هر روزه به ورود به کنه مفاهیم عاقل باشد . در دنیای امروز که ما با تفاسیر اشتباهی از مفاهیم روبرو هستیم در دنیایی که ما اسیر چنگال سیاستها و حکومتهایی هستیم که به ما مثل گاو شیر ده نگاه میکنن . در این جور دنیایی که پدران و مادران و دوستان و همسایه گان همه و همه مسخ شده اند و هیچ اثری از تفکر نیست در دنیایی که قدرت و ثروت در دستان کثیف ترین افراد است . در دنیایی که منطق و فلسفه نیز ابزار توجیه خرافات و تقلیدها و ترسها و بی هویتیهاست . ما تنها یک راه داریم باید هر روز فلفسفه بخوانیم تا اقل کم نگذاریم فلسفه را نیز برای ما تفسیر کنند . و بدانیم که فلسفه تفسیر نیست توجیه نیست تقلید نیست فلسفه به زبانی ساده خم شدن یک کودک است برای برداشتن یک فلز از درون خاک و انقدر باانفلز فوت کنیم تا بفهمیم یک سکهای در دست داریم که بسیار با ارزش است . سکهای که میشه باانبلیط زندگی را خرید . ما باید بدانیم بلیط زندگی را در هیچ دکه بلیط فروشی نمیفروشن ما تنها با خرید این بلیط میتوانیم به سینمای توهم برویم و همه چیز همیشه درهالهای از وهم بماند . ما اگر هر روز فوت نکنیم هر روز سکه خودمان را جلا نزنیم خیلی زود در هزار توی زندگی گم میشویم
سمپاشی منازل در سمنان ...نمیدانم قبلا این را گفته ام یا خیر . ولی سالها قبل من دوستی داشتم اهل رودبار که در زلزله هفت نفر ازاعضا خانواده اش را از دست داده بود از او پرسیدم این سختی را چگونه تحمل کردی . او به من گفت با لبخند . ... من بیشتر کمجکاو شدم گفتم بیشتر بگو . و او گفت ساعت 12 شب بود فوتبال بود و هوا گرم بود من تلوزیون را لب پنجره گذاشتم تا نورانخانواده را ادیت نکند . و فوتبال جام جهانی را نگاه میکردم که زلزله شد و چون من لب پنجره بودم و بیدار بودم بیرون پریدم و زنده ماندم ولی همه اعضا خانواده مردن و من یکی یکی انها را از زیر اوار در اوردم و کفن کردم و لبخند میزدم چون میدیدم خیلی از خانوادهها حتی یک نفرشون زنده نمودن که بقیه را از زیر اوار دربیارن ..... او گفت : مرگ عموم عروسیه ......... بله الان ما ایرانیها نباید زیاد ناراحت باشیم نباید حرص و جوش بزنیم . نباید زیاد خودمان را اذیت کنیم . من پیشنهاد میکنم از همین فردا همه ما بیاییم عاشق همین مسئولین باشیم . و به هم بگیم وای چقدر این اقای فلانی ادم خوبیه . وای ریش فلانی چقدر قشنگه . بیایید از همین فردا از خوندن روزنامه کیهان لذت ببریم و کلی هم از اقای شریعت مدار ولایت پیشه تعریف و تمجید کنیم . مخصوصا از این ستونهای مخصوص خودشان که واقعا نشون میده چقدر اهل قلم هستند . اخه چرا ما اصلا رادیو گوش نمیکنیم بابا جان رادیو به این خوبی . چرا با این اقای ظریف حال نمیکنیم اخه کی همچی هلویی برای وزارتش داره که ما داریم . ..... بیایید از همین فردا ظهر همه نمازمون را بریم مسجد و نماز غفیله و جعفر طیار هم فراموشمون نشه . .... البته این داستان خواب غیلوله را نمیدونم باید چطور در برنامهها جا بزنم که یک ساعتی قبل از اذان ظهر یک چرتی بزنیم . ..... .... خلاصه مردم نازنین ناراضی بیایید از دید مثبت به قضیه نگاه کنیم . دم غروب همه بریم نمازمونو بخونیم . ماه رمضون هم تا سحر نماز شب و زیادت جامعه کبیره بخونیم و نماز صبح هم وای چه کیفی میده وقتی خوابت میاد و هوا سرده و بعد هم قران بخونیم مخصوصا سوره یاسین ..... خلاصه من در وبلاگم همه چیز گفته بودم غیر از راه و روش یک فرد مسلمون واقعی که به نظر خودم اونم گفتم .... بابام همیشه به من میگفت : بابا جان به راه راست برگرد و من جوان خام بودم و زیاد اهل راه راست نبودم حالا حد اقل میتونم بگم این راه را بیاییم با تمام قوا و با تمام یقین و با تمام ایمان انجام بدیم . شاید این که همش لج کردیم که الا و بلا نمیخواهیم بریم بهشت هم زیاد روش خوبی نباشه . خب بچهها میگن موتو بپوشون بگو چشم . میگن عرق نخور بگو چشم میگن موسیقی گوش نکن بگو چشم میگن .... اخه این چشم گفتن اگه بدونی چه لذتی داره .... نمیدونم من که قاطی کردم شما چطور .... ولی خلاصه یک راه رستگاری باید باشه بیایید هر طور شده پیداش کنیم اینطوری که نمیشه . شاید با لبخند زدن به حرف بچهها همه چیز درست بشه . اون دوست من که با لبخند مشکل را حل کرده بود
شمخانی در دیدار رئیس شورای مصالحه افغانستان مطرح کرد؛ آمریکابهدنبال ناامنی است/مقاومت؛راه مصون ماندیکی از افتخارات این نسل ، زندگی در زیر سبیل کروکدیله . واقعا جامعهی ما مثل یک ماشینه که هیچ یک از قطعاتانبه هم پیچ نشده اند یا بقول گفتنی روی هم سوار نشده اند . بعضی از قطعات زنگ زدهانبرخی دیگر پوسیده و ناکارامدن . خلاصه زهوار جامعه بصورت غریبی در رفته است البته رسیدن به این نقطه برای من مثل روز روشن بود این سرنوشت محتوم ما بود . هیچ چیزی جز حقیقت نمیتواند انسان را نجات دهد و الان توضیح حقیقت مشکل ترین کار ممکنه . من گاهی تنها راه رسیدن به حقیقت را رویا میدانم رویا پردازی میکنم و در رویاهایم یک روزه همه چیز را درست میکنم همه چیز ناگهان سهل و اسان میشود گویا من در یکانپر سوم اسرار امیز فردوسی را میسوزانم و ارزو میکنم قدرتی خدا گونه به من بدهد تا کار را ردیف کنم اوضاع را سامان دهم در این لحظات من هر حرفی را فقط یک بار میگویم . حرف اول و اخرم این است که همه مردم باید یک کاری داشته باشند و هر کسی هر کاری را انتخاب کند باید تامین باشد و راه رسیدن به ارزوهایش هموار باشد . مردم حق دارن بی عقل باشند ولی حق ندارند بی عقل تصمیم گیرنده باشند نشانه عقل عدم خشونت است یعنی هر عمل خشن بی عقلی محسوب میشود و تنها قدرت من میتواند بی نهایت خشن باشد . قدرت من زمانی اجازه دارد خشن باشد که طرف مقابل از گفتگوی منطقی طفره برود . گفتگو پیچ کردن مهرههاست به هم ، بدون گفتگو همین میشود که ما شده ایم به هم پیچ نمیشویم. کاش میشد یک شبانه روز قدرت خدایی داشته باشمانوقت خدایی کردن را به خدا ....
شمخانی در دیدار رئیس شورای مصالحه افغانستان مطرح کرد؛ آمریکابهدنبال ناامنی است/مقاومت؛راه مصون ماندمرغ اجل مرغ غزل را برد تا مرغ بیدل همچنان مثل مرغ سر کنده بال بال بزند تا شاید و آیا کی مرغ آمین از سرزمین مرغان بگذرد و برای این مرغ در دام افتاده دعایی بخواند مرغ زرد پا کوتاه گردن همای تاج به سر سه پنج قرون میخریدنش ندادمش .... مرغ همسایه ما غاز نیست و چمن خانه اش هم سبز تر نیست مرغ هیچ کس تخم دو زرده نمیکنه . آش کشک خاله هم قصه کهنهای هست که میگن جاشو با سوپ مرغ بدون انتی بیوتیک عوض کرده همهی ضربالمثلهامون ناکارامد و قابل توجیه و تفسیر هستند از وقتی سمور به لانه مرغان زده شب سمور هم اجازه عبور گرفته . مرغ کاکل زری هم حالا رفته تو تبلیغات شکلکهالوین را بهش دادن . دیگه نمیشه گفت مرغ لب دیوار که رویش به سمت روستا باشه و دمش به سمت شهر دمش از سرش بهتره چون تو هیکل سران هم یک مرغک قالب پنیر زمانی رید که قالب پنیرش را گرفتن و بهش صابون دادن .... هر کی خوب قدقد میکنه خوب پا نمیده حالا همه کلک باز شدن روباها باید قبل از رفتن پای درخت کلاه اهنی بپوشند و از فردا که خرید تسلیحات ازاد میشه همون بهتر که برن تو کار موشک اس چهارصد .....
شمخانی در دیدار رئیس شورای مصالحه افغانستان مطرح کرد؛ آمریکابهدنبال ناامنی است/مقاومت؛راه مصون ماندتعداد صفحات : 0